سفارش تبلیغ
صبا ویژن
جوانمردى آبروها را پاسبان است و بردبارى بى خرد را بند دهان و گذشت پیروزى را زکات است و فراموش کردن آن که خیانت کرده براى تو مکافات ، و رأى زدن دیده راه یافتن است ، و آن که تنها با رأى خود ساخت خود را به مخاطره انداخت ، و شکیبایى دور کننده سختیهاى روزگار است و ناشکیبایى زمان را بر فرسودن آدمى یار ، و گرامیترین بى‏نیازى وانهادن آرزوهاست و بسا خرد که اسیر فرمان هواست ، و تجربت اندوختن ، از توفیق بود و دوستى ورزیدن پیوند با مردم را فراهم آرد ، و هرگز امین مشمار آن را که به ستوه بود و تاب نیارد . [نهج البلاغه]
 
پنج شنبه 93 آذر 27 , ساعت 12:44 صبح

خداروشکر و بالاخره شیار به اردکان هم رسید جمعه شب به تمشای این فیلم که به تعبیری حقیقتی شبیه افسانه ها بود رفتیم.

اما شرح ما وقع:

چیزی که در همان بدو ورود جلب توجه میکرد بسته های پفک و چیپسی بود که در دست مردم منتظر برای ورود به سالن خش خش  صدا می کرد اصلا!به هر صورت وارد سالن شدیم و نشستیم در ردیفی که بودم دست راستم چند دختر نوجوان و در دست چپم همسر و برادرم نشستند فیلم شروع شد و لحظه لحظه جالب تر میشد اما یک چیز باعث عدم تمرکز حواسم میشد دختران کنار دستم که مداااام با هم حرف میزدند و می خندیدند گیج شدمو افراد پشت سرم که کر کر تخمه می خوردند مشکوکمواقعا حس می کردم که دارند فوتبال تماشا می کنند حتی در لحظات اوج فیلم که صدای گریه از مردم بلند شد دختران کنار دستم به زووووور جلوی خنده خود را گرفته بودند که صدا ندهد به این نتیجه رسیدم که هرچند در سالن فیلم دیدن حال و هوای دیگری دارد اما به اعصاب خوردیش نمی ارزد . قابل بخشش نیستبعد از فیلم همسرم که از واکنش رقیق من متعجب شده بود گفت چه عجب که زار زار اشک نریختی گفتم از بسسسسسسسسسس حرص خوردم از دست دوستان.گیج شدم

 به هر حال فیلم دیدن هم فرهنگ مخصوص خودش را دارد نمی خواهم بگویم که حالا ما با فرهنگیم و دوستان دیگر بی فرهنگ ولی با چند دقیقه تفکر می شود رفتار بهتری در قبال دیگران داشت که فیلم دیدن زهرمارشان نشود.

پ ن : شب اینقدر غرغر کردم تا همسرجان رفت برایم پفک خرید.پوزخندپوزخند



لیست کل یادداشت های این وبلاگ