خداروشکر و بالاخره شیار به اردکان هم رسید جمعه شب به تمشای این فیلم که به تعبیری حقیقتی شبیه افسانه ها بود رفتیم.
اما شرح ما وقع:
چیزی که در همان بدو ورود جلب توجه میکرد بسته های پفک و چیپسی بود که در دست مردم منتظر برای ورود به سالن خش خش صدا می کرد به هر صورت وارد سالن شدیم و نشستیم در ردیفی که بودم دست راستم چند دختر نوجوان و در دست چپم همسر و برادرم نشستند فیلم شروع شد و لحظه لحظه جالب تر میشد اما یک چیز باعث عدم تمرکز حواسم میشد دختران کنار دستم که مداااام با هم حرف میزدند و می خندیدند و افراد پشت سرم که کر کر تخمه می خوردند واقعا حس می کردم که دارند فوتبال تماشا می کنند حتی در لحظات اوج فیلم که صدای گریه از مردم بلند شد دختران کنار دستم به زووووور جلوی خنده خود را گرفته بودند که صدا ندهد به این نتیجه رسیدم که هرچند در سالن فیلم دیدن حال و هوای دیگری دارد اما به اعصاب خوردیش نمی ارزد . بعد از فیلم همسرم که از واکنش رقیق من متعجب شده بود گفت چه عجب که زار زار اشک نریختی گفتم از بسسسسسسسسسس حرص خوردم از دست دوستان.
به هر حال فیلم دیدن هم فرهنگ مخصوص خودش را دارد نمی خواهم بگویم که حالا ما با فرهنگیم و دوستان دیگر بی فرهنگ ولی با چند دقیقه تفکر می شود رفتار بهتری در قبال دیگران داشت که فیلم دیدن زهرمارشان نشود.
پ ن : شب اینقدر غرغر کردم تا همسرجان رفت برایم پفک خرید.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ